محبوبم
به یاد آر زمانی که مهربانتر بودی
زمانی که دست هایت صمیمیت داشت
و قلبت می توانست به گنجشک ها و درختان
زیستن را هدیه بخشد!
با تو حرف میزدم
دلتنگی به دور دست ها می رفت
با تو راه می رفتم
غم دوری می جست
با تو میخندیدم
تنهایی فاصله می گرفت...!
و راه مان همیشه یکی بود
من، تو و شادی
به سمت قرارگاه کوچمکان می رفتیم
دلتنگی، غم و تنهایی
به سوی گُم شدنی بزرگ...
| حمید جدیدی |